همان است ، عینا همان ، همان بازی بچگانه ، همان عروسک بازی.شگفتا ،سال ها،به اصطلاح بلوغ ،به اصطلاح آکادمی ، به اصطلاح تمدن،چیزی را در توتغییر نداده است.میوه ای که گویا هر زمان بچینی طعم فساد می دهد.مشغول با همان توهمات کودکانه.احساس ابلهانه ی تملک در رگهایت می جوشد. تکامل بر علیه خود بر آشفت، به خودت واگذار کردندو چنین شد...توانستی همه چیز را با قواعد عروسک بازیت سامان بدهی ولی این یک نقطه خلا ،مغفول مانده و تا لب به سخن می گشایی، اسرار هولناکی آشکار می شود. صادقانه بگویم کمتر رغبتی در وجودم باقی می ماند وقتی به این تقابل نامیمون با تووامثال تومی اندیشم.وقتی بیشتر حس می کنم نباید هم انتظار آسودگی داشته باشم.باید جامه ی رزم بر تن کرد،بر علیه شما قوم همواره بر حق باید جنگید.
کودک میانسال ما :به عروسک بازی خود ادامه بده.صاحب شو:هر آنچه لیاقتش را داری ...و نداری.سخن بگو :راجع هرآن چه درک می کنی ...و نمی کنی.عروسک جان ندارد . حس نمی کند.پاسخی نمی دهد،نفرتش را ابراز نمی کند،بر خلاف انسان. پدرام 28 تیر 1390
No comments:
Post a Comment