shrapnel
thirsty
Tired
Silence
Long
...
Tuesday, July 31, 2012
Friday, July 27, 2012
Thursday, July 26, 2012
افتخار ما
اسوه ی صبر و عشق از بین ما رفت.خدارا شکر که در زمان زندگی وجودش را لمس کردم و صد افسوس که فرصت چنین اندک بود .در میان هزاران انسان که به "داشتن"ها می نازند او از جنس "بودن" بود! آرام و با صفا جست وخیز های کودکانه ی اطرافیان را می دیدو البته کارگاه او پناهگاه همیشگی او بود...حال گویا مارا با بازی های کودکانه مان به حال خود رها کرده است
چه مظهر بی نظیری برای عشق مادرانه بود!و این چه عنصر کمیابی است در روزگار بیمار ما!والبته زندگی خالی از عشق راستین بازی سبکسرانه ای است، دویدن بوالهوسانه ای است به دنبال پول ،شهرت والبته لذت جسمانی .زندگی بدون عشق محکوم به زیستن درتوهم سفره ی پربرکت است
آن چه از او آموختم این بود که انسان فرهیخته از سرک کشیدن در زندگی دیگران لذت نمی برد، انسان فرهیخته حافظه ی قوی دارد اما می بخشد،انسان فرهیخته درد می کشد اما لبخند به لب دارد،انسان فرهیخته می فهمد و رنج می کشد اما تظاهر به دانستن نمی کند.انسان فرهیخته از جنس نور است، نمی میرد.
Wednesday, July 18, 2012
Tuesday, July 17, 2012
Fat Pigs Fly
Pigs, Fat Pigs
Seeking love, with hands on their hearts,
melancholic gestures, masking their lust
Pigs run
Pigs fly
Pigs read
Pigs ride
Pigs graduate
Pigs chew words of wisdom
Pigs prefer fertile soil
I love pigs
I love my friends!
Seeking love, with hands on their hearts,
melancholic gestures, masking their lust
Pigs run
Pigs fly
Pigs read
Pigs ride
Pigs graduate
Pigs chew words of wisdom
Pigs prefer fertile soil
I love pigs
I love my friends!
Monday, July 16, 2012
خاموش
وتورا با این چه کار!در خاموشترین گاه شب است که شبنم بر سبزه فرو می نشیند ! از کتاب نیچه نوشته ی ژیل دلوز ترجمه ی پرویز همایون پور
Wednesday, July 11, 2012
درمیان شما
از کوره دررفتم وبا خشم گفتم:" دروغ است، مزخرف است! همین الان مرا جاسوس خواندید. خدای من ! شما ارزشش راندارید که در کارتان جاسوسی شود، اصلا زندگی کردن در دنیایی که آدم هایی مثل شما در آن به سر می برند ارزش ندارد! مردی گشاده دل خودش را کشته ...به خاطر یک اندیشه...به خاطر هکابه ...ولی شما چه می دانید هکابه یعنی چه؟...و حالا باید در میان دسیسه هایتان زندگی کرد، در گرماگرم دروغ هایتان اسیر تردید شد،در میان خدعه ها و حیله هایتان ودرمیان توطئه ی مخفیانه تان ... بس است دیگر!" از رمان جوان خام
Labels:
Fyodor Dostoyevsky,
Literature,
Reza Rezaei,
خوانده ها,
نشر اختران
Subscribe to:
Posts (Atom)