اسوه ی صبر و عشق از بین ما رفت.خدارا شکر که در زمان زندگی وجودش را لمس کردم و صد افسوس که فرصت چنین اندک بود .در میان هزاران انسان که به "داشتن"ها می نازند او از جنس "بودن" بود! آرام و با صفا جست وخیز های کودکانه ی اطرافیان را می دیدو البته کارگاه او پناهگاه همیشگی او بود...حال گویا مارا با بازی های کودکانه مان به حال خود رها کرده است
چه مظهر بی نظیری برای عشق مادرانه بود!و این چه عنصر کمیابی است در روزگار بیمار ما!والبته زندگی خالی از عشق راستین بازی سبکسرانه ای است، دویدن بوالهوسانه ای است به دنبال پول ،شهرت والبته لذت جسمانی .زندگی بدون عشق محکوم به زیستن درتوهم سفره ی پربرکت است
آن چه از او آموختم این بود که انسان فرهیخته از سرک کشیدن در زندگی دیگران لذت نمی برد، انسان فرهیخته حافظه ی قوی دارد اما می بخشد،انسان فرهیخته درد می کشد اما لبخند به لب دارد،انسان فرهیخته می فهمد و رنج می کشد اما تظاهر به دانستن نمی کند.انسان فرهیخته از جنس نور است، نمی میرد.
No comments:
Post a Comment