Sunday, December 19, 2010

خاطرات شیرین بیمارستان رازی

اگربگویم بخش پوست بیشتر از هربخشی در اینترنی به من سخت گذشت،باور می کنید؟ مساله فقط به آن تصادف در مدخل بیمارستان رازی بر نمی گردد...فقط به برنامه بسیار شیرین کشیک های ریخته شده توسط چیف محترم برنمی گردد (فکر کنم چیف خوش تیپ دوره ی ما در حین نزدیکی با دوست دختر مربوطه این برنامه را تنظیم کرده بود،زیرا تنها نکته ای که در برنامه لحاظ شده بود حداکثر لذت برای ایشان و دوست دخترشان و3قمرشان بود !)..نه کشیک  دادن با آن دختر کامرونی که همکاری بسیار صمیمی با من داشت!!...نه... هیچ کدام از آن حوادث تلخ ونه هیچ یک از آن آدم های آشغال من ر ا آنقدر آزرده نکرد که...آن دوست قدیمی،آن به اصطلاح دوست...این یادداشت کوتاه گرامیداشت خاطره ی آزاردهنده ی توست .یادت می آید روز آخر برایم کشیک گذاشته شده بود و من با توجه به عنایات ویژه دکتر روغنی باید تا ساعت 8 صبح به صورت فیکس در و دیوار رازی را به دقت ورانداز می کردم و راس ساعت 8 کلیه وسایلم را بار میزدم و با شادابی ونشاط بخش معظم داخلی در گوشه ای دیگر از شهر ،در بیمارستان امیراعلم شروع می کردم. یادت می آید  کشیکت یک روز قبل از من بود،یادت هست که از تو خواستم (با توجه به باز بودن برنامه روز بعدت)کشیکت را با من جا به جا کنی؟ یادت هست چه  به من گفتی؟ ارزشش را داشت که این همه دروغ بگویی دوست من؟؟
البته با هیچ منطقی نمی توانستم از تو انتظار قبول بی چون و چرای این درخواست را داشته باشم، این خیلی خودخواهانه و غیر عقلانی است
اما خب من به دروغ حساسم، به هیچ وجه نمی توانم حتی یک لحظه تظاهر کنم  که تو را دوست خود می دانم...تو برای من کسی هستی مثل بقیه آدم های روزمره ی زندگیم....اگر دیگر مثل 6 سال قبل تو را دوست خودم نمی دانم ، باید از من تشکر هم بکنی، حداقل این است که با تو صادق هستم .حالا به دینامیک حاکم بر روابط انسانی بیشتر واقفم،.اکنون می دانم یک دوست  قدیمی به چه  بهایی فروخته می شود

No comments:

Post a Comment